تاريخ : شنبه 18 تير 1401 | 0:37 AM | نویسنده : نوشین
در بلاتکلیفترین حالت ممکن گیر کردم...دلم مردن میخواد...امروز رو عجیبی بود...هنوز نمیتونم درکش کنم...شبیه فیلم بود...فیلمی که پایان ندارم...دلم میخواست زمان متوقف میشد...کاش میشد زد عقب دوباره تکرار کرد...دوباره.... دوباره...دوباره...نمیدونم چرا...خسته تر از اونم که بخوام به علتش فکر کنم...مثل یه جبهه سرد بود...با گرما اومد...وقتی بود همه چی دچار تغییر شد...بعد که گذشت بارون گرفت...ولی اینجا خشکسالیه...بارون نمیاد...فقط هوا گرفته س...دلش میخواد بیاره...دلش میخواد تا صبح بیاره...ولی نمیتونه...لعنت به خشکسالی..کاش بارون میومد...
موضوع : | بازدید : 95
برچسب ها :
امتیاز بدهید :
| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 95
برچسب ها :
.: Weblog Themes By Pichak :.