تاريخ : شنبه 10 بهمن 1394 | 0:21 AM | نویسنده : نوشین

همه ش گریه زاری

همه ش بیقراری

عجب روزگاری

نه روز جدیدی

نه صبح سپیدی

همه ش ناامیدی

تا چشمامو بستم یه گوشه نشستم

خودم رو میبینم که تنها و خسته م

گذشتم گذشته نه آینده ای نیست

دیگه روی لبهام گل خنده ای نیست

میخوام با همین روزگارم بسازم

نباید نباید خودم رو ببازم

دلم گریه میخواد

منو برده از یاد

نمیاد نمیاد

نمیاد نمیاد

دلو برده دیگه

دلم مرده دیگه 

کم آورده دیگه

کم آورده دیگه

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 191
برچسب ها :