تاريخ : چهارشنبه 2 دی 1394 | 5:01 AM | نویسنده : نوشین

دیگر همانند گذشته دلتنگت نمی شوم...

حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم...

در تمام جملاتی که نام تو در آن ها جاری ست چشمانم پر نمی شود...

تقویم روزهای نیامدنت را دور انداخته ام...

کمی خسته ام...کمی شکسته...کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است...

اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام...

و اگر کسی حالم را بپرسد...تنها میگویم: خوبم...

اما مضطربم...

فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیون ها بار به حافظه ام سر میزنم و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم من را می ترساند...

دیگر آمدنت را انتظار نمیکشم...

حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام...

اینکه از حال و روزت باخبر باشم دیگر برایم مهم نیست...

بعضی وقت ها به یادت می افتم...

با خود می گویم: به من چه! درد من برای من کافی ست...

آیا به نبودنت عادت کرده ام....

از خیال بودنت گذشته ام...

مضطربم...

اگر عاشق کسی دیگر شوم باور کن آن روز تا آخر عمر تو را نخواهم بخشید...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 151
برچسب ها :