تاريخ : جمعه 17 مرداد 1393 | 5:38 AM | نویسنده : نوشین

عجیب شبیه داستان‌ها دوستت دارم ...

دوست دارم همه‌ی حرف‌هایت را چندبار تکرار کنی ....

نه که حواس‌پرت باشم ها ، نه ؛

فقط صدایت را دوست دارم .

عجیب شبیه داستان‌ها دوستت دارم .

انقدر عجیب که اگر بشنوی خنده‌ات می‌گیرد !
- مثلا ؟
مثلا وقتی زنگ می‌زنی و می‌گویی : خوبی ؟

دوست دارم اصلا خوب نباشم ،

هول شوی و مدام تکرار کنی : چرا جانم ؟ چیزی شده عزیزم ؟ بیام دنبالت ؟ آخ !

یا مثلا وقتی می‌گویی آسمان چقدر زیباست ،

دوست دارم زل بزنم در چشمانت و بگویم کو ؟ اصلا هم زیبا نیست .

بعد لبانت را آویزان کنی و بگویی : اه ؟ چرا دیگه .

ببین چقدر خوشگله .

درست مثل چشای تو خوشگله !

هی من کوتاه نیایم و هی تو توضیح دهی ...

مثلا قرار بگذاریم اگر تیم محبوب‌ات باخت ،

هزار بار بگویی دوستت دارم !

بنشینیم پای تلویزیون ، تو گل‌های خورده را بشماری و من ساعت را .

تمام که شد ، بگویم : جر زنی نداریما ،‌ هزار تا دوسِت دارم بدهکاری ! زوووود ...

مثلا قول بدهیم اگر تا آخر هفته باران بارید ،

باید تا آخر خیابان را هفت بار بدون چتر برویم و برگردیم !

بعد من مثل ِ تلویزیون ندیده‌ها ،‌ پنج روز تمام زانو بزنم جلو‌اش و دست به دامن تمام اخبار ِ هواشناسی شوم تا شاید برای خیابان ِ ما باران ببارانند و ما عشق درو کنیم !

یا وقتی که هوا گرم می‌شود و می‌گویی : پنجره رو باز می‌کنی ؟

انقدر خودم را به نشنیدن بزنم تا خودت بلند شوی ،‌

غر زنان قدم از قدم برداری و رقص کنان به سمت پنجره بروی .
زیر چشمی به پیراهن آبی‌ات - همانی که دور آستین‌اش ‌گل‌دوزی دارد - زل بزنم و زیر لب بگویم :‌ آخ قربان ِ غر زدن هایت خاله پیرزن !

- اصلا من که پیرهن آبی ندارم
مثلا دیگه
- دیوانه
جان ِ دل دیوانه ؟

 

ذهن خطرناک یک انسان معمولی - میم.صاد

از وبلاگ ح.ط.

 

 

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 163
برچسب ها :